Badeh Forush
Hayedeh
4:19من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم امشب ازون شباست که من دوباره دیوونه بشم توو مستی و بیخبری اسیر میخونه بشم امشب ازون شباست که من دلم میخواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون توو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه ای روزگار لعنتی تلخه بهت هرچی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم ازینهمه در به دری توو قلب من قیامته چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته ازین همه در به دری به لب رسیده جون من به داد من نمیرسه خدای آسمون من دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون تووو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه ای روزگار لعنتی تلخه بهت هرچی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم