Hezaro Yek Shab
Ebi
4:25نفرین به گل کینه این شوم بد آیینه پایان وفا اینه پایان وفا اینه نفرین به گل کینه نفرین به گل کینه بی مسلک و بی دینه تو باغچه خوشحالی تنها گل غمگینه نفرین به گل کینه باید بار سفر بست به هیچستان غمینه باید از این گذر رفت مزارآباد همینه تو فصل کوچه احساس طلا بوی شرافت نمونده عاطفه انگارعجب از این رفاقت باید بار سفر بست باید بار سفر بست تو این نا مردمی ها چه مردونه نشستی دل از کی گرفتی به کی دل رو ببستی به این بنبست افکار چه زجر آور رسیدیم زبام رب ایثارچه ننگ آور پریدیم باید بار سفر بست باید بار سفر بست از اون که خون لیلی تو هر ذره تنش بود وفاداری مرامش نجابت مسلکش بود به اون که شرم عزلو فقط تو قصه هاش بود صفای عهد بام یه حرف پوچ براش بود چه ساده دل رو دادی چه مشکل ما گسستیم باید بار سفر بست که هیچستان غمینه باید از این گذر رفت مزارآباد همینه مزارآباد همینه