Setareye Donbaleh Dar
Ebi
5:38به گرداگرد من یک پیله غم من از این پیله بایستی رها شم می خوام بشکافم این قنداق تنگ رو که هم پرواز با پروانه باشم که هم پرواز با پروانه باشم توی آبی پاک آسمون ها اگه جایی برای موندنم نیست پس این شوق پریدن از کجاهاست که فکر دیگری توی سرم نیست که فکر دیگری توی سرم نیست زمین کهنه این بیمار خسته دیگه جایی برای موندنم نیست برای پیکر فرسوده من پناهی غیر از این خسته تنم نیست پناهی غیر از آغوش خودم نیست شهید ننگ بازی ها نبودی اگه لب ها و دل ها یکصدا بود اسیر پیله سازی ها نبودیم اگه همبستگی تن پوش ما بود از این بیگانگی باید حذر کرد که تنهایی به جز راه بلا نیست برای فوج مرغای مهاجر ستیز و زندگی از هم جدا نیست ستیز و زندگی از هم جدا نیست زمین کهنه این بیمار خسته مثه اینه که جای موندنم نیست برای پیکر فرسوده من پناهی غیر از این خسته تنم نیست پناهی غیر از این جان و تنم نیست