Panjereha
Shahram Solati
5:51دری رو به دلش وا کرده بودم خودمو تو دلش جا کرده بودم چه بد شد من گمش کردم خدایا من اونو تازه پیداش کرده بودم خداوندا سحر شد اون نیومد نیومد دلم بی تابتر شد اون نیومد نیومد دل افتاد بر طپش لحظه به لحظه نگام باز دربدر شد اون نیومد کسی که با عزیزی یه روزگارو دل بست مگه میشه که از اون به آسونی کشید دست مگه میشه مگه میشه مگه میشه آه مگه میشه اگه دل برنش روی هوس بود همون یک گوشه چشمش که بس بود نگام پر راز شد پر زد تو چشماش ندونستم که چشمونش قفس بود خداوندا سحر شد اون نیومد نیومد دلم بی تابتر شد اون نیومد نیومد دل افتاد بر طپش لحظه به لحظه نگام باز دربدر شد اون نیومد کسی که با عزیزی یه روزگارو دل بست مگه میشه که از اون به آسونی کشید دست مگه میشه مگه میشه مگه میشه آه مگه میشه