Aman Az
Dariush
5:59دو مسافر بر در دو رهاتر در باد از غزل افتاده فرصتی بی فریاد چشمم این ناب ترین لحظه را می بوسد زن به من می گوید باش تا نان بپزد من به زن می خندم زن به من می خندد بی نفس بی سایه بی صدا می سوزد زن به شب می ماند شب به آوازی دور غزلی از شبنم رختی از پوست نور زن به من می گوید غیبت سردی بود خاک بی عشق باغ خاک ولگردی بود زن مرا می رقصد زن مرا می پرسد زن مرا می خواند زن مرا می فهمد من به زن می گویم خانه ات یادم هست وقت خوب گریه شانه ات یادم هست شانه ات یادم هست زن مرا می بوید این تویی آری تو خواب و بیداری تو این تو یی باز از نو خواب و بیداری تو این تو یی باز از نو دست زن زیبا نیست دست زن نایاب است دست زن می روید شب شب مهتاب است زن مرا می رقصد زن مرا می پرسد زن مرا می خواند زن مرا می فهمد من به زن می گویم خانه ات یادم هست وقت خوب گریه شانه ات یادم هست زن به من می گوید وای اگر وقت گل نی برسد