Shab Shekan
Dariush
5:28شمالی گفتی و شعر یادم اومد مث شیرین که بود فرهادم اومد بلند گفتم آهای مردم چه ساده ان یه باری رو دوش فریادم اومد همه چیزا که یادم رفته بودن همه اش چشم بسته از سر یادم اومد خزر با ماهیا و گیله مرداش زنا و بچه ها و پیرمرداش با اون گوش ماهیهای رنگ وارنگاش همه ریز و درشتا و بلنداش شمالی گفتی و شعر یادم اومد مث شیرین که بود فرهادم اومد بلند گفتم آهای مردم چه ساده ان یه باری رو دوش فریادم اومد همه چیزا که یادم رفته بودن همه اش چشم بسته از سر یادم اومد خزر با ماهیا و گیله مرداش زنا و بچه ها و پیرمرداش با اون گوش ماهیای رنگ وارنگاش همه ریز و درشتا و بلنداش شمالی بوی بارون داره کوزه ات بذار مکتب بره طفل رفوزه ات نرو خوش باش و قلک خالی بفروش بذار بارو زمین، بردارش از دوش کمک کن تا خرابا رو بسازیم برای ساختنش جون منم روش برای ساختنش جون منم روش همه دنیا فدای تاری از موش بباف با دست پُرپینه ات حصیرو بشورش از قفس اسم اسیرو طنابو پاره کن، زنجیرو بنداز بزن باز از سر نو زیر آواز از از سر شعر بخون، آوازو سر کن بخون و خوندهاشونو عمل کن تمام شالیکارا رو خبر کن همه دریاها رو زیر و زبر کن بدون فردا دیگه آزادی داریم هزار تا ده به ده آبادی داریم بدون فردا دیگه آزادی داریم هزار تا ده به ده آبادی داریم