Faryad Zire Aab
Dariush
5:11من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر این منم، این که گشوده است به من تیغه خنجر دشمنم نیست منم این که تبر می زند از خشم تا که از ریشه بیفتم به یکی ضربه دیگر این همان لحظه تلخ است که به صحرا بزند عقل عشق چون جغد کشد پر روی ویرانه باور من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر این منم، این که گشوده است به من تیغه خنجر ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق هیچ راه سفری را نرساندیم به آخر هر مصیبت که شد آغاز تو مرا بردی از آن راه تو به هر در زدی انگشت و گذشتم من از آن در من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر این منم، این که گشوده است به من تیغه خنجر تو تن خویش به هر زخم سپردی و گذشتی خون من شعر شد و شعر چکید از دل دفتر تو تن آلوده هر درد، چه بی درد رهائی من بی درد به درد تو فتادم به بستر آه ای دشمن من خسته از این جنگ و گریزم هیچ شدم خسته شدم از من ویران شده بگذر من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر این منم، این که گشوده است به من تیغه خنجر